پرنسس کوچولوی ما

خرید سیسمونی

1393/9/1 19:17
نویسنده : شیما
808 بازدید
اشتراک گذاری

نی نیه خشگلم از بعد از اخرین سونوگرافی که مطمئن شدیم شما یه دختر خشگلی ،من و بابایی خیلی ذوق وشوق داریم که هر چه زودتر برای خریدن لباسا و وسایل اتاقت اقدام کنیممحبتوااای که خرید وسایل دخترونه چه حالی میدهجشن   عزیز دلم اولین خریدی که برات انجام دادیم سرویس تخت وکمدت بود،93/7/4 با بابایی رفتیم بازار مبل خلیج فارس  و بعد از چند ساعت گشتن بالاخره سرویست روانتخاب کردیم.از نظر ما که خیلی قشنگه امیدوارم شما هم خوشت بیاد.93/7/13 برای اولین بار رفتیم خیابون بهار برای خرید لباس و وسایلات،یه چند ساعتی اونجا گشتیم ،ولی انقدر که تنوع زیاد بود واز اونجا که من وبابایی هیچ تجربه ای نداشتیم ،بعد از چند ساعت گشتن مغازه ها دست خالی برگشتیم ،البته فقط یه شامپو بدن و یه فوم سر ماستلابرات خریدیمغمناک به این نتیجه رسیدیم که حتما باید مامانم هم باهامون باشه چون خودمون بی تجربه ایم ،چند روز بعد93/7/18رفتیم همدان ،قرار شد اونجا با مامان بریم خریدهمدان هم با مامان رفتیم بیرون و کمی برات خرید کردیم،ولی به این نتیجه رسیدیم که تنوع جنس های تهران خیلی بیشتره وبقیه خریدها رو از تهران انجام بدیم..این سری همدان بهمون خوش گذشت چون دیگه تهوع نداشتم و حالم بهتر بود،آرامتولد اریا جون هم بود ،نی نی جونم برای تولد که رفته بودیم خونه خاله مینو ،اریا دستشو گذاشت روی شکمم و شما چند تا ضربه محکم به دستش زدی،جدیدا خیلی ورجه وورجه میکنی اون تومحبتمحبت .،یعد از این که برگشتیم تهران  سه بار دیگه رفتیم بهار وکلی برات خرید کردیم ،یه بار هم رفتیم جمهوری،خلاصه اینکه کل سیسمونی فروشی های تهران رو برای شما نی نیه خشگلم زیر پا گذاشتیمبوس.93/8/9 مامان و خاله مینا با خاله مرضی اینا اومدن تهران،در رو که باز کردم به محض اینکه منو دیدن خندشون گرفت ،اخه این سری نسبت به سه هفته پیش که منو دیده بودن شکمم خیلی بزرگتر شده بود ،تا رسیدن خاله مینا دستشو گذاشت روی شکمم و با شما صحبت کرد وشما هم چند تا ضربه خشگل به دستش زدیبوساین سری  10 روزی پیشمون بودن ،خیلی خوش گذشت ،هر روز که از سر کار میومدم خونه غذا اماده بودآرام.روز عاشورا هم کلا از صبح رفتیم خونه خاله مرضی.نی نیجونم من امسال به خاطر شما اصلا برای دیدن عزاداری بیرون نرفتم،مامان و مینا تنهایی میرفتن تا سرکوچه،اخه تو کتاب ها خوندم که صدای خیلی بلندبرای نی نی ها ضرر داره و بهشون تا چند ساعت تپش قلب میده،رو عاشورا هم من اخراش سر ظهر که دیگه صداها تموم شده بود ،یه نیم ساعتی رفتم سر کوچه خاله اینا ،نهار هم غذای نذریه مسجدخاله اینا رو خوردیمخوشمزه.93/8/18 مامان اینا رفتن همدانغمگین از سر کار که برگشتم جاشون خیلی خالی بود.نی نی جونم این روزا بابایی هر روز که از سر کار برمیگرده یه نیم ساعتی رو به شما اختصاص میده ،دستش رو روی شکمم میذاره و کلی با شما صحبت میکنه ،شما هم کلی براش ورجه وورجه میکنی اون تو محبت.فکر میکنم دیگه صدای بابایی رو میشناسی ،چون تا باهات شروع به صحبت میکنه شما هم عکس العمل نشون میدیبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

طاهره
8 آذر 93 21:54
شیما جان سلام. ممنون به خاطر راهنمایی خوبت. امیدوارم این روزهای باقیمانده رو هم به سلامت بگذرونی و دختر نازت و خودت در کمال سلامت بیاید خونه. شاد باشی مامان با احساس