پرنسس کوچولوی ما

روزهای سخت....

سلام دخترم، چند وقته به دلیل مشکلاتی که برات پیش اومده و من و مادرت خیلی مشغولت شدیم، نشده اینجا رو آپدیت کنیم. حق بده عزیزم که مادرت با وجود اینکه در مرخصی هست، اینجا رو آپدیت نکنه. من هم دلم خیلی گرفته اما سعی می کنم آخرین راه حلها و تلاشهام رو برای رفع مشکل دختر عزیزم به کار ببرم و بدون بابا خیلی دوستت داره.... این روزا علیرغم اینکه خیلی داغونم اما سعی می کنم خودمو هم به لحاظ اطلاعات و هم به لحظ روحیه آپدیت کنم و به بقیه مادر و پدراهایی که گرفتار این مشکل شدن هم کمک کنم، فقط بگم مطمئنم به زودی همه چیز روبراه میشه، تحمل کن عزیزم، انشاله به زودی شروع می کنم و خاطرات این روزهای سخت رو برای آینده مستند می کنم. فقط دلم تنگ شده بود گفتم اینجا ب...
30 آبان 1394

زایمان

امروزیعنی3/11/93 جمعه صبح که از خواب بیدار شدم تو دستشویی لک دیدم،برای اولین بار بعد از 8 ماه ،ترسیدم سریع رفتم بیرون مجتبی رو بیدار کردم و گفتم لک دیدم،مجتبی هم کمی نگران شد،تا ظهر هربار که میرفتم دستشویی لک میدیدم،تو وایبر تو گروه مامانای ناز (مامانایی بودن کهتو نی نیسایت بودنو قرار بود بهمن و اسفند زایمان کنن) که گفتم یکیشون بهم گفت زنگ بزن بلوک زایمان بیمارستان توضیح بده ،اگه نیاز باشه بهت میگه بری.از اونجاییکه منم شماره تماس مستقیم دکترمو نداشتم ،همینکارو کردم،ماما بهم گفت پاشو بیا اینجا چکت کنیم.با مجتبی رفتیم بیمارستان بهمن،تو راه همش نگران بودم که ماما معاینم نکنه ،چون اصلا به معاینه هاشون اعتماد نداشتم و میترسیدم خرابکاری کنن،او...
19 ارديبهشت 1394

اخرین لگدهای نی نی

امروز 93/11/2 فیروزه اینا عصر اومدن خونمون،فیروزه یه سرهمی خشگل برای نی نی نازم خریده بود ،چند روزی هم هست که خاله مینا با وجود اینکه کارای پایان نامش رو انجام میده و سرش خیلی شلوغه ولی برای اینکه من تو خونه تنها نباشم ویه کمکی کنه تو کارای خونه و اشپزی ...اومده تهران شب که فیروزه اینا رفتن،من و خاله مینا نشستیم روی مبل و شروع کردیم به صحبت و بازی با نی نی خشگلم.ترنمم تکونات خیلی عجیب و جدید بود.از ساعت 9شب تا نزدیکای 2 یا 3 صبح داشتی اون تو ورجه وورجه میکردی.برای اولین بار بود که انقد طولانی و محکم ضربه میزدی.طوری تکونات شدید بود که خاله مینا چند بار دوربینو روشن کرد و شروع کرد به فیلمبرداری.این طرف شکمم قلمبه میشدی میومدی بالاتا زیر سین...
19 ارديبهشت 1394

خون بند ناف

امروز صبح 93/10/21 باموسسه رویان برای خون بند ناف تماس گرفتم،از اول بارداری برای این موضوع خیلی تحقیق کرده بودیم و تصمیم قطعی گرفتیم که حتما خون بند نافتو ذخیره کنیم.هزینش هم 2 تومن میشد،گفتم که میخوام بیام برای عقد قرارداد،گفتند زیر 36 هفته منع قرارداد دارن.به این خاطر قرارشد مجدد هفته دیگه تماس بگیرم و برم برای انجام ازمایش هاش. ...
19 ارديبهشت 1394

شروع مرخصی

امروز 93/10/18 از صبح خیلی خوشحالم چون اخرین روزیه که میرم سرکار. از اونجاییکه بانک ماه اخر بارداری رو مرخصی استعلاجی میده،منم از دو هفته پیش رفتم دکتر و گواهی مرخصی استعلاجیم رو گرفتم،چون بانک فقط ماه اخر رو میده به دکترم گفتم هفته بارداریم رو یک هفته بیشتر بزنه تا منم یک هفته بیشتر از یک ماه تو خونه استراحت کنم. اخرین روز کاریم 5شنبه بود.شیرین و اقای مهرداد و شهیم هم مرخصی بودن،امیری هم زود از شعبه رفت بیرون و خداحافظی نکرد،با بقیه خداحافظی کردم و خوشحال وخندان از شعبه اومدم بیرون،وای که چه حس خوبی بود.بارداری همراه باکار کردن سخته مخصوصا من که ماههای اولم ویارم شدید بود.تهوع افسردگی،نفس تنگی...هر روز هم مجبور بودم ازصبح تا عصر رو صند...
19 ارديبهشت 1394

اتاق ترنم عزیزم

دختر عزیزم امروز 93/10/8 گل های کمدت رو که رنگ کرده بودم خشک شدن ،بابایی از سر کار رفت مطب دکترم تا گواهی مرخصی استعلاجیم رو بگیره،بعد از انکه برگشت با بابایی گلها رو به سرویست چسبوندیم.حالا فقط فرشت مونده بود،که اونم قراره تا چند روز دیگه اماده شه.وااااای چه اتاق خشگلی شد من وبابایی که خیلی براش ذوق کردیم.امیدوارم که تو هماز اتاقت خوشت بیاد.   اینم چندتا عکس از اتاقت   ...
19 ارديبهشت 1394

مادرشدن

ب چه عجیب ترین موجود دنیاست ، می آید ، مادرت میکند ، عاشقت میکند ، رنجی ابدی را در وجودت میکارد . تا آخرین لحظه عمر عاشق نگهت میدارد و تمام ...! بگمانم مادر بودن یک نوع دیوانگی ست ؛ وقتی مادر میشوی ، رنجی ابدی بسراغت می آید؛ رنجی نشات گرفته از عشق ... مادر که می شوی ، میخواهی جهان را برای فرزندت آرام کنی . میخواهی بهترین ها را از آن او کنی . وقتی می خزد ، چهاردست و پا میرود، راه میرود و می دود ، تو فقط تماشایش میکنی و قلبت برایش تند می تپد ... از دردش نفست میگیرد . روحت از بیماری اش زخم می شود . ...
20 اسفند 1393

انتخاب اسم

دختر نازم از وقتی که مطمئن شدیم که شما یه دختر نازی تو شکم مامانی،یکی از موضوعاتی که فکرمونو به خودش مشغول کرد انتخاب یه اسم خوب برای شما بود از اول ،قبل از بارداری فکر نمیکردیم انتخاب اسم انقدر سخت باشه،ولی الان خودمون چند ماهی میشه که مشغول انتخاب نام هستیم.به پیشنهاد خودم و بابایی و خاله مینا از اولش چندتا اسم رو کاندید کردیم مثل تبسم ،طنین،اوا ،اوین،مانا،ترنم وملودی...اوا که از همون اول رد شد چون دیدیم فراوانیش خیلی زیاد شده .یه مدت بابایی نظرش رو مهرسا بود ولی من دوسش نداشتم.طنین رو هم که تو لغتنامه دهخدا و معین دیدیم که معنی خوبی نداره،اوین معنیه قشنگی داشت ولی خود اسمش زیاد به دلم نمی نشست،به نظرم خود اسم اوین اوای قشنگی نداره،تصمی...
23 دی 1393

تکون های نی نی

دختر خشگلم این روزا تو شکم مامان خیلی ورجه وورجه میکنی ،همش سمت راست شکممی بعضی موقع ها طوری مامانو میزنی که فکر میکنم اون تو داری ژیمیناستیک کار میکنی . هر روز که بابایی از سر کار میاد و باهات صحبت میکنه چند تا حرکت جانانه هم برای اون میای ،وااای دختر خشگلم دوست دارم زودتر این یکی دو ماه هم بگذره بیای بیرون ،من و بابایی بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهتیم. ...
7 دی 1393